۱۳۸۸/۰۵/۲۹

معادل امروزی مهریه حضرت زهرا (س)

چند وقت پیش در ایام فاطمیه یه مطلبی نوشتم با عنوان «معادل امروزی مهریه حضرت زهرا س». بعد از مدتی یکی از خوانندگان وبلاگ نظری فرستاد که برام خیلی جالب و قابل استفاده بود. متن نظرشون این بود:
«يك نكته را كه در محاسباتتتان نياورديد اينه كه نقره آن زمان مثل طلا در امروز فلزي بوده كه باآن معامله مي كردند و نبايد با قيمت فعلي آن مقايسه گردد بايد نسبت ارزش آن با فلزات ديگر به خصوص طلا در امروز و آن زمان در نظر گرفته شود».
بعد از کمی فکر کردن دیدم حرفشون منطقیه. امروزه معاملات بر پایه ارزش طلاست و با نقره سنجیده نمیشه. لذا عموما نوسانات قیمت طلا رصد میشه. البته با یک نگاه دقیقتر شاید بتوان گفت آن زمان هم معاملات بر پایه ارزش طلا بوده است، چرا که یک درهم معادل یک دهم دینار بوده است لذا به یکدیگر قابل تبدیل بوده است. یعنی اگر گفته میشد فلان کالا ده درهم است معادل این بود که گفته شود یک دینار قیمت دارد.لذا امروز هم اگر میخواهیم مبلغ چیزی را محاسبه کنیم باید به طلا تبدیل کرده و بعد تعیین قیمت نماییم.
ضمن تشکر از این دوست ناشناس، پست قبلی رو اصلاح کردم و لذا میتونید مطلب جدید رو تو همون پست قبلی مطالعه بفرمایید. اما در مجموع میتونم بگم که چند میلیونی به نفع خانوما تموم شد. مبارک باشه!

۱۳۸۸/۰۵/۲۷

بحر طویل

توی چند پست قبل، یه شعری نوشتم با عنوان «عصر یک جمعه دلگیر» و گفتم نمیدونم این شعر مال کیه، ولی مال هر کی هست ذوق خیلی قشنگی داشته.
اما جدیدا هم به متن کامل شعر دست پیدا کردم و هم شاعرش رو شناختم. شعر مال شاعر جوان اهل بیت سید حمید رضا برقعی است. برای آشنایی بیشتر با ایشان میتونید اینجا را ملاحظه کنید. متن کامل شعر به نقل از وبلاگ وی چنین است:

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظهء باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی،
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...
تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...
گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...

صلی الله علیک یا مولانا یا بقیه الله